نغمه دل
درباره وبلاگ


الهی به امید تو و رحمتت لحظه لحظه بودنم را نفس می کشم و با امید به رحمت بی حد و حساب تو ای مهربان قدرتمند روزهایم را زندگی می کنم....و یقین دارم که تو آرامش و شادی را در لحظه لحظه های زندگی ام به من هدیه خواهی کرد مهربان من ! ای خدای من ! ای پناه من !
نويسندگان
پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 23:23 :: نويسنده : مرتضی

 

 

روزی یک مرد با خداوند مکالمه‌ای داشت: «خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟» خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد. مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آن‌قدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد...

اما افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغرمردنی و مریض‌احوال بودند، به نظر قحطی زده می‌آمدند. آنها در دست خود قاشق‌هایی با دستۀ بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازو‌هایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر کنند، اما از آنجایی که این دسته‌ها از بازو‌هایشان بلند‌تر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد با دیدن صحنۀ بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: «تو جهنم را دیدی، حالا نوبت بهشت است.»

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز. آنها مانند اتاق قبل‌‌ همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازۀ کافی قوی و چاق بودند، می‌گفتند و می‌خندیدند و خوش بودند!

مرد گفت: «خداوندا نمی‌فهمم... این دو جا که مثل هم بودند... اما چرا آنها آن‌قدر مریض و نزار بودند و اینها این‌طور بشاش و سرحالند؟»

خداوند پاسخ داد: «ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع‌کارِ اتاق قبل تنها به خودشان فکر می‌کردند!»

پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 23:7 :: نويسنده : مرتضی
چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : مرتضی

بابت چند وقتی که نبودم معذرت میخوام مسافرت بودم.

احتمالا یکی دو ماهم کمتر سر میزنم سرم شلوغه

بازم معذرت.

چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : مرتضی

 

اﺭﺯﺷــﻤﻨــﺪﺗــﺮﻳﻦ ﺛﺮﻭﺗــﻲ ﻛــﻪ ﻳــﻚ ﻣــﺮﺩ میﺗﻮاﻧــﺪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴــﺎ ﻣــﺎﻟﻚ ﺁﻥ ﺑﺎﺷــﺪ

" ﻗــﻠــﺐ " ﻳــﻚ ﺯﻥ اﺳﺖ........

 
 
 
 
 
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : مرتضی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

 

 

 

پيوندها
  • اس ام اس
  • عرفان نوین
  • مکتب کمال
  • دهکده عشاق(طاهر)
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نغمه دل و آدرس sirdash.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 79
بازدید دیروز : 218
بازدید هفته : 320
بازدید ماه : 297
بازدید کل : 111790
تعداد مطالب : 194
تعداد نظرات : 355
تعداد آنلاین : 1

Alternative content